۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

عارف درویش

شنـــیدم من که عارف جانم آمد
رفیـــــــق غایب از چشمانم آمد
چـــو امد زنگ زد او یادمان کرد
صدایش شادی آوردشادمان کرد
مرا عشـــقی است با او جاودانه
امید عــــــــــمری نماید شادمانه
تو ای عارف، عزیزم شـاد باشی
زقیــــد و غصــــه ها آزاد باشی
الهی دشــــمنت گردد نگون سار
و آمال تو هـــــــم گــــردد پدیدار
زمن ای جان عارف گیر یک پند
بگیر آرام در یک گوشـه ای چند
سیــاست را بکن چندی فراموش
دهان بند و بشویک چند خاموش
تو را شیرین باشد چشــــم در راه
تو فرهاد هستی و او هست همراه
بــــــــــرایت آرزویی خــــیر دارم
به الــــــــطاف خـــــــدا امید وارم
ببین جان ریکا حرفــم بکن گوش
وشــــــهد زندگانی را بکن نــوش
زمســــتان چون رود سبزی بیاید
و رنج وغصــــه هایت هم سر آید
پی نوشت:
مصرع اول از عارفنامه ی معروف مرحوم ایرج میرزاست.

۳ نظر:

پورمحمد گفت...

بسیار زیبا بود عجب دوستی داربد آقای عارف ! خوش به حالتون ! موفق باشید .

عارف درویش گفت...

درود بر دوست خوبم
درست می گویید خوش به روزگار من که دوست بزرگواری چون کدبان معشوری دارم
هیچی برای من اون کلاسها نداشته باشه افتخار آشنایی با کدبان افشین را برایم داشته به خود می بالم در این هوای پلشت و آدم های بی مهر دوستی چون تو دارم. پند تو را در چامه هایت گوش می کنم ولی چه کنم هنگامی که نام سرزمینم را می شنوم مو به تنم می ایسته براستی که
چو ایران نباشد تن من مباد ....

داد گفت...

عارف جانم سلام
.
شما همیشه به من لطف دارید/کلاسهای دانشگاه برای من هم هرچیزی که نداشت آشنایی با دوستانی چون شما را ارمغان اورد/کار بزرگی نمی کنیم! عطیه ای را که پروردگارم در وجود مان به امانت گذاشته در راه سپاسگزاری بندگانش به کار می گیریم/پایدار باشید و همیشه سلامت

خروج از این صفحه بدون نوشتن پیام(ترجیحا طنز)شرعا حرام است.