چون که خدا دست بر افلاک زد دست به افعـــــال خطرناک زد
گل بسرشت،آدم از ان یافت شد نرم چوپوشینه ی زربافت شد
بود بهشت جای من و تو، همه جِنّ فــراوان و پری یک رمه
آه از آن آدم و حـــــــــــوّای بد میوه بچیدند، نبُــــــــرده سبد
چون که خدا داشت نظربرزمین زود بگفت بار ببـــندید،همین
آدم و حوا به زمــــــــین آمدند شخم بر این باغ مطـــلّا زدند
آدم از آن روز که همسر گرفت جنگ زن و مرد از او درگرفت
ذله شد حوا وبه شو ناله کرد گریه زهجران و غم خاله کرد
اشک چو جاری شد وآدم بدید غصه وهم گول بخورداوشدید
زر بخرید، البسه ی نیک هم خانه وماشین بخریدشیک هم
الغرض این رسمِ بدِ روز مام! چون که بیامد بشدیم زود خام
کادو فراوان و کمی دسته گل مهرعیان گشت وزده عشق قل
بانوی منزل چوبسی شاد شد خاطر همـــسر دگرش یاد شد
قورمه فراموش شد وقیمه هم گشته فسنجان ز سر سفره کم
آمده پیتزا و شـــــــده پهلوان اغذیه چی ها همـــگی قهرمان
آه چو روز پدر است بگذریم چند شکایت، به کجـــاها بریم؟
قصه ی روزپدراست گوش کن جان من آن قصه فراموش کن
جای زرو دسته ی گل نازوقهر جــای محبت شده این کام زهر
بخت به مردان ز ازل شور بود راحتی و مهـــــر زما دور بود
نیست به ما چاره وتدبیر، واه چند کنیم ناله و نـــفرین و آه
لیک بگوییم مبــــارک به هم شاد بمانیم، بخوریم غصه کم
روز پدر بر تو مبـــارک بُوَد یار تــو الـلهِ تبــــــــــارک بود
شادشوی غم نخوری هیچگاه خانه ی دل روشن ورومثل ماه
باب مزاح بود و گه خنده ای بی سر و همسر نشود بنده ای
مرد بزرگ همسر تو چون پری از همه حرف و سخن من بری
نیک برو شیک بیا خنده کن گاه نگه بر من شــــــرمنده کن
چون به درخانه رِسم نیمه شب چشم هراسان و سرم کرده تب
ماه بود همــــسر تو گوش دار هر چه که گفتم توفراموش دار